radioehsan

این وبلاگ نوشته های روزانه من - احسان - است

radioehsan

این وبلاگ نوشته های روزانه من - احسان - است

(برای) ششم


مد، رستوران و جفنگیات دیگر


از مــــدهای این روزها ک خیلی خوب جواب می دهد غذای "عشق" ست. عشق باعث کار و کاسبی خیلی ها شده. خرید و فروش قلب پدرهای بین 40 تا 45 سال. قلب را می بَرند ب رستوران های با میزهای دو نفره. رستوران های زنجیره ای عشاق (دلداده). قلب بخشی از نســخه سراشپز ست ک ب صورت رمز محرمانه پیش خودش نسل ب نسل چرخیده و ان را از فرانسه ب این جا اورده. سارا پشت یکی از همین میزهای دو نفره یکی از شعبه های رستوران زنجیره ای در کنار معشوق ِ جان، قلب پدر را تشخیص داد. بوی تند سیگار مخصوص همراه با عرق تند دریامانده ک شوری خاصی ب غذا داده بود. غیر از این ها همه چیز غذا خوب ِ خوب بود.


فروردین 95



(برای) پنجم


تی وی


تی وی روشن بود. طبق معمول ِ این ساعت، روی کانال یک. اخبار ساعت 14 شروع شد.

بحران اقتصادی غرب. حضور مردم و شلوغی بازار برای خرید عید فطر. همزمان از بیرون صدای بدموقع معدن کهنه شنیده شنیده می شد. با ان بلندگوهای معروف. انگار ماموریت داشتند حتمن و قطعن استراحت همه را ب هم بزنند. در مقابل ب مثل، ولوم تی وی بالا رفت. اعتراض مردم فرانسه ب یک چیزی. یاداوری خاطرات جنگ و دلاوری ها و فداکاری های رزمندگان.

هنوز مصاحبه ارشیوی با دومین شهید تمام نشده بود چشمهاش تغییر کرد. بدنش شروع کرده بود ب لرزیدن. کمتر از 10 ثانیه ب زمین خورد. کف ازدهانش بیرون می امد. مثل ادم هایی ک در فیلم ها شیمیایی می شوند.

میهمان بود. از دیروز امده بود و تا فردا می ماند. غیر از سارا ک خود را برای کنکور اماده می کرد و میهمان عزیزشان ک حالا کف در دهان کف اتاق دراز کشیده بود کسی خانه نبود. شنیده بود ک بین دهان کسی ک رعشه می کند یا تشنج و از این دست، چیزی می گذارند. نیز می دانست در هر حادثه و قبل از هر چیز باید ب شرایط مسلط بود. ترسیده بود. خیلی.

اقای بهبودی الان سال هاست نمی تواند ب خوبی تکلم کند.



فرورودین 95



(برای) سوم


مدارا

کتی و بچه هاش چشم و فکر دیدن کسی را نداشتند. گوشه ای می نشستند و خوش و خرم همدیگر را می مالیدند و ب دنیا و خوبی هاش فکر می کردند. اما رقیب امده بود.

نگاه ب نگاه ک رسید چاره ای برای کتی نماند. علارغم این ک بعد از تولد دوقولوها فقط ب تساهل و ارامش فکر کرده بود ولی تعیین قلمرو شوخی بردار نیست.

بچه ها ب گوشه ای رفتند و ب دقت مشغول تماشا شدند. باید همه چیز را خوب ب حافظه می سپردند. ب زودی خودشان با ان دست و پنجه نرم می کردند و تاریخ را ادامه می دادند.

رقیب، تنها و بی هم­راهی کسی، شروع کرد. صدا برابر صدا. از ان خرناس واره های ناله ای ک ارام ارام ضربه های فیزیکی چاشنی­ ش می شود و بعد هم ضربه می شود حمله. سیاه در زرد. زرد در سیاه. زرد در سیاه. سیاه در زرد.

صدا ک بالا رفت و گلاویز شدن شروع شد، از پشت پنجره باغ­چه را نگاه می کردم. یاد سوالی افتادم ک سال ها قبل از باغ­دار روستا پرسیده بودم: گربه سیاه ب اندازه گربه زرد، گربه هست؟

 

 

فروردین 95



زنده باد عشق



  آخرش کاری می کنم ک عاشقم بشوی و بخواهی بروی توی قلبم، آنوقت من قبلم را در می آورم و جایش یک سگ می گذارم توی سینه ام و تو ک بی خبری ک چ خبر ست راه سینه ام را ب خیال رسیدن ب قلبم در پیش می گیری و توی سینه ام ک می رسی سگ پاچه ات را می گیرد و من این داستان را ب دوستانم تعریف می کنم و با هم هرهر می خندیم. زنده باد عشق

 


  جواد انصاری. خرداد94



 

بدون عنوان


 عکس تزئینی ست. بندرعباس. تیر ۹۴


کودک گوشه چادر مادرش را رها می کند و ب سمت خیابان می رود؛ مادر می ایستد. ماشینی نزدیک می شود. کودک ب سرعت خودش را ب وسط خیابان می رساند. نگاهی ب مادرش می اندازد و هر دو لبخند می زنند. ماشین بدون ان ک ترمز کند یا اژیر بکشد از روی کودک رد می شود. مادر آه کوتاهی می کشد. کودک بر می خیزد. ب سمت مادرش می رود و دست له شده اش را ب گوشه چادر مادرش می چسبد و راه می افتند.



جواد انصاری. خرداد94