بدون عنوان
دریا شروع شد / لبخند را
چشمانت را مبند
موج موج عاشق می شوند مردان خلیج
در چشمان بسته ت حتا
دریا شروع را شروع شد
و عشق در چشمانت شروع شد
مبند
مردان می مانند
و کودکان گرسنه می شوند در حسرت چشمان
نان غم بزرگ مردان صلح ست
بندرعباس - 13فروردین 94
پ.ن: امروز تولد نادر ابراهیمی عزیز بود. مبارک.
برای مادرم
زنی شب تا سحر گریید خاموش.
زنی شب تا سحر نالید، تا من
سحرگاهی بر آرم دست و گردم
چراغی خُرد و آویزم به برزن.
زنی شب تا سحر نالید و ــ افسوس! ــ
مرا آن نالهی خامُش نیفروخت:
حریقِ قلعهی خاموشِ مردم
شبم دامن گرفت و صبحدم سوخت.
حریقِ قلعهی خاموش و مدفون
به خاکستر فرو دهلیز و درگاه
حریقِ قلعهی خاموش ــ آری ــ
نه شب گرییدنِ زن تا سحرگاه.
۱۹ اسفند ۱۳۳۶
پ.ن: شعر بالا از سایت رسمی احمد شاملو انتخاب گردیده است.
این کهنه رباط را ک عالم نام است
و ارامگه ابلق صبح و شام است
بزمی ست ک وامانده صد جمشید است
قصری ست ک تکیه گاه صد بهرام است
رباعیات خیام (کتاب همراه) - براساس نسخه محمدعلی فروغی و دکتر قاسمی
صبح بی دیدار – ذبیح الله صفا
من هم از آغاز شب
انتظار صبح گاهان داشتم.
تا ک آسان تر درآید بامداد
پرده از دیوار و در برداشتم.
*
هم چنان در ارزوی صبح دم
سر ب بالین چشم بر در دوختم.
در تب امید بی فرجام خویش
صبح گویان صبح گویان سوختم.
*
گر چ جانم تشنه دیدار هست
صبح را هرگز ره دیدار نیست.
چشم شب بازست، اما، ای دریغ
دیدگان صبح گه بیدار نیست!...
پ.ن0: مطلب بالا، از مقاله "نشاة جام" از کتاب برگهایی در آغوش باد – جلد اول - اثر غلامخسین یوسفی ست. این مقاله اشاراتی ست از دکتر یوسفی بر کتاب مجموعه شعر دکتر صفا ب نام نشاة جام.
پ.ن1: لینک ویکی پدیا دکتر یوسفی و دکتر صفا
پسانوشت: رسم خط جدید عنوان مقاله دکتر یوسفی و نام کتاب دکتر صفا را پیدا نکردم!
شعری از مسعود دیدگر
جاذبه
سیــب هــا از چشــم درخــت افتــاده اند!
درخــت از چشــم بــاغ می افتــد!
بــاغ از چشــم بــاغبــان،
و بــاغبــان از چشــم دنیــا!
پــس جــای نگــرانی نیســت،
ایــن یــک امــر عــادیســت،
اگــر مــن هــم از چشــم تــو افتــادم . . .
شعرهای دیگر از مسعود دیدگر در این وبلاگ را اینجا و اینجا بخوانید.