نامه ای به همسر آینده ام

انتشار پنجشنبه ۲۹ آبان ۱۳۹۳ به شماره ثبت 9861 نویسنده آریا. ا. صلاحی


یک عمر گذشته است...
روزهای سختی بود
نگاهی به گذشته که می کنم، اتّفاقات ریز و درشت زیادی در آن جولان می دهند.
هیچ چیز آسان نبوده است
هیچ چیز بدون تاوان نبوده است
برای هر موفّقیت بزرگ و کوچکی، بارها شکست خوردم...
بارها نا امید شدم، بارها بریدم، بارها در جا زدم، رها کردم، خورد شدم، خورد کردم، پستی دیدم
پست شدم...
حالا
من اینجا ایستاده ام
نقطه ای کوچک میان یک خط سیر بی منتها...

همسر آینده ام
این ها را نگفتم که منّت سرت بگذارم
چرا که من همینم!
کوچکی که رویاهای بزرگی داشت...
شاید باورت نشود، امّا... بچّه گی هایم، وقتی همه دلشان می خواست دکتر، مهندس و خلبان شوند،
من فکر می کردم یک روز پادشاه می شوم.
پادشاه یک سرزمین سرسبز که در قلعه ای بر فراز یک جنگل با شوالیه ها و خدمه اش حکمرانی می کند... .

مغرور بودم
بی نهایت مغرور!
با هر پیروزی کوچکی هوا برم می داشت
فکر می کردم شاخ غول را شکسته ام!
فکر می کردم تمام دنیا باید مرا بپرستند...
باید می شکستم!
باید می شکستم تا بفهمم خبری نیست
بفهمم کسی نیستم
باید فروکش می کردم
باید آرام می شدم
و شدم...
خبری نیست!
من کسی نیستم...

امّا تو هم مواظب باش هوا برت ندارد
کمی فکر کن
شاید همه ی این چیزهایی که مغرورت می کند، تو نیستی...
شاید هیچ نقشی در آن نداشتی
شاید هر کسی می توانست «تو» باشد
همه چیز و همه کس را از میان دایره ای که دور خودت کشیده ای، پیش داوری نکن.

این گرایش های جدید «حقوق برابر» که در حقیقت «زن سالاری» هستند تا «برابری»
همانقدر آزار دهنده اند که مردسالاری قدیم!
تصویر مردت با پیشبند آشپزی و درحال شستن ظروف،
او را در نگاه خودت چطور جلوه می دهد؟
اجازه بده مردت مردی اش را بکند.
کارِ خانه با تو... دوست داری کار کنی، اشکالی ندارد، امّا تمام درآمدت مال خودت!
حتّی یک ریالش را هم نباید خرج من و خانه کنی.
بگذار خرج خانه با من باشد... .

بچّه ها را دوست دارم
دنیایشان را دوست دارم
دنیایشان را دوست دارم که گاهی در آن غرق می شوم.
امّا اصلاً دلم نمی خواهد بچّه ای داشته باشم.
بگذار مردم هزار فکر راجبمان بکنند.
بگذار مردم حرف در بیاورند.
گور پدر مردم و حرف هایشان...!
خودم بدون کوچکترین اختیاری به زندگی تن داده ام
هرگز دلم نمی خواهد این ظلم بزرگ را در حق دیگرانی مرتکب شوم...

مردم را
مردم را هم دوست دارم،
هم نه!
مردم را می فهمم... درک می کنم... برایم جالب هستند، امّا اجتماعشان را...
مردم وقتی کنار هم جمع می شوند، بدی هایشان پر رنگ تر می شود.
مردم وقتی کنار هم جمع می شوند
«من» می شوند...

من یک «آدم» هستم.
می گویند آدم خلیفه ی خداوند روی زمین است
می گویند خداوند زیباست، و زیبائی ها را دوست دارد...
تو باید زیبا باشی
این طوری هاست دیگر!
من زیبا نیستم
امّا عاشق زیبائی ها می شوم...
دل به خیلی ها که مرا خواستند نبستم
تنها چون «زیبا» نبودند!
حالا اگر تو هم عاشق زیبائی ها می شوی،
پس شکی نیست
ما هیچ وقت به هم نمی رسیم...

به قول خانواده ام«بدپسند»؛ و به تعبیری درست تر «سخت پسند»ـم.
بچّه که بودم، همیشه وقتی همراه خانواده، برای خرید لباس تمام بازار را زیر و رو می کردیم، می گفتند:
«تو بزرگ که بشوی، چطور می خواهی زن انتخاب کنی؟!»
همیشه لباس هایی که برایم مناسب بودند را نمی پسندیدم
و لباس هایی هم که می پسندیدم، برایم خیلی بزرگ بودند...
بعدها فهمیدم حق دارند!
بزرگ تر که شدم،
کسانی که مناسبم بودند،
کسانی که دوستم داشتند را نخواستم
و در عوض، دل به کسانی بستم که دنیایشان برایم خیلی بزرگ بود...

پس اگر هیچوقت با هم ازدواج نکردیم،
معذرت می خواهم
یا تو را نپسندیده ام
یا برایم خیلی بزرگ بوده ای...

«عشق» چیز عجیبی است
چیز پیچیده ایست...
آن طور فرمولی که رفتارشناسان می گویند که هرگز!
امّا آن طور هم که در قصّه ها می خواندیم، نیست...

عشق وقتی اتّفاق افتاد؛ یکیست.
ثابت است.
همانی است که عقل را زایل کرده
و منطق را می کشد.
امّا اتّفاق افتادنش متفاوت است!
گاهی نگاهی برای شعله ور شدنش کافیست...
گاهی هزار سال زندگی می طلبد..
گاهی باید همانی باشد که در نظر داشته ای
امّا گاهی هم در کسی پیدا می شود که ذرّه ای شباهت به آن ندارد.

«هوس» و «عادت»
خواهر و برادر ناتنی «عشق» اند.
از همان هایی که خیلی شبیه هم اند
تنها تفاوتشان در این است که عشق، یک ماه گرفتگی کوچک روی سینه اش دارد...
حواست را جمع کن
این سه تا را با هم اشتباه نگیری...


من یک دنیا کودکی کرده ام، امّا
همان اندازه هنوز هم کودکی دارم...
گاهی که دلم می خواهد کودکی کنم، همراهم شو. آدم بزرگ ها را با دنیایشان تنها بگذار.
بنشین کمی با هم بازی کنیم.
دلم می خواهد همیشه شاد و پر انرژی باشی
گاهی هم برایم درد و دل کن...
گاهی درد و دل هایم را گوش بده...
امّا یادت باشد؛
هرگز به من خیانت نکنی!
از «خیانت» بیشتر از هر چیزی در دنیا تنفّر دارم
در برابر خیانت، ناخودآگاه واکنش نشان می دهم
در برابر خیانت، خطرناک می شوم...

یک روزهایی هم می آید که عاشق «مرگ» می شوم
نترس! هرگز خودکشی نخواهم کرد.
این از آن روزهایی است که از «دنیا» و یا از «خودم» بیزار شده ام...
چنین روزهایی، نصیحت کردن و امید دادنت تنها باعث می شود احساس کنم که تو درکم نمی کنی؛
و این حالم را بدتر می کند.
پس بگذار چندساعتی، یا شاید یکی دو روز، توی لاک خودم بروم... کمی که از خودم متنفّر تر شوم،
دوباره دلم برایت تنگ می شود
خیلی تنگ تر از پیش...


«خانواده» و «نوشتن»
من بدون این دو، هیچ انگیزه ی دیگری برای زندگی کردن ندارم.
تو هم تکلیفت را مشخّص کن
ببین از نهایت دنیا چه می خواهی
من مشخّص کرده ام؛
خانواده و نوشتن


یاد گرفته ام، هر چقدر هم که بزرگ باشی
هرچقدر هم که بزرگ بشوی
باز همین دنیای کوچک، وسیع تر از آن است که بتوانی همه چیزش را تجربه کنی
تجربه کردم؛ هیچ چیز تمامی ندارد
به نهایت آرزوهایت فکر نکن، که هیچ نهایتی برایشان وجود ندارد!
ما آدم ها همیشه به آن نقطه ای که روزی می خواستیم می رسیم،
امّا آن روز، دیگر آن قدر اشباع شده ایم که حواسمان نیست...
آن قدر که باز نهایت های دیگری برایمان ترسیم شده است.

گاهی بزرگ ترین ارزش های انسان، کوچکتر از آنند
که بخاطرشان، داشته های کوچک،
امّا با ارزشت را زیر پا بگذاری...

من قلعه ام را کوچک کرده ام
سرزمین سرسبزم را...
به شوالیه هایم گفتم خدمه ام را قتل عام کنند
شوالیه ها را هم خودم سلّاخی کردم...


با این تفاسیر
می توانی خاموش و بی سر و صدا
دمت را بگذاری روی کولت و در بروی...
اصلاً این ها را گفتم که نیامده بروی!
اگر تردید داری، باز در تنهائیت دو دوتا چهار تا کن
اگر میایی
قدمت روی چشم
امّا از همان روزی که بیایی، دیگر هر آن برای رفتنت دیر است!
روزی که بیایی
دیگر حق ترک کردن نداری
حق رها کردن نداری...

اگر نه
«نیامده» برو.

...............
آریا صلاحی

امتیاز: 4.0 از 5 (مجموع 4 رای)
 

رای برای این داستان

9
کیمیا مرادی ,نعیمه میرزاعلی ,سعید طاعی ,سلمان ارژن ,فرزانه رازي ,زهرابادره ,احمد دولت آبادی , ک جعفری ,هستی مهربان ,

این داستان را خواندند (اعضا)

احمد دولت آبادی (۱۳۹۳/۸/۲۹), ناصرباران دوست (۱۳۹۳/۸/۲۹),سعید طاعی (۱۳۹۳/۸/۲۹),شیدا محجوب (۱۳۹۳/۸/۲۹),آرمیتا مولوی (۱۳۹۳/۸/۲۹),هستی مهربان (۱۳۹۳/۸/۲۹),زهرابادره (۱۳۹۳/۸/۲۹),فرزانه رازي (۱۳۹۳/۸/۲۹),المیرایادمند (۱۳۹۳/۸/۲۹),سلمان ارژن (۱۳۹۳/۸/۲۹),بهزاد صادق وند (۱۳۹۳/۸/۲۹),ابوالحسن اکبری (۱۳۹۳/۸/۲۹), ک جعفری (۱۳۹۳/۸/۲۹),حسین خسروجردی خسرو (۱۳۹۳/۸/۲۹),سبحان بامداد (۱۳۹۳/۸/۳۰),نعیمه میرزاعلی (۱۳۹۳/۸/۳۰),آزیتا برزگر عباسپور (۱۳۹۳/۸/۳۰),آریا. ا. صلاحی (۱۳۹۳/۸/۳۰),میثم زارع (۱۳۹۳/۹/۱),زهرا سوری (۱۳۹۳/۹/۳),آتوسا کمالی (۱۳۹۳/۹/۴),شیدا محجوب (۱۳۹۳/۹/۵),زهرا سوری (۱۳۹۳/۹/۵),کوثرعتابی (۱۳۹۳/۹/۷),کبرا قامتی (۱۳۹۳/۹/۷),مهدی حسینی (۱۳۹۳/۹/۷),شیدا محجوب (۱۳۹۳/۹/۸),آریا. ا. صلاحی (۱۳۹۳/۱۲/۱),فرزانه رازي (۱۳۹۳/۱۲/۶),آرش پرتو (۱۳۹۳/۱۲/۷),

نقطه نظرات

احمد دولت آبادی کاربر عضو ارسال در پنجشنبه ۲۹ آبان ۱۳۹۳ - 06:54
احمد دولت آبادی سلام خوشحال که با آثارثون آشنایی پیدا گردم . آقا چرا رفتی زن گرفتی که حالا براش نامه بنویسی. زن نون و آب می خاد. موفق باشی.
آریا. ا. صلاحی Members پاسخ به احمد دولت آبادی ارسال در پنجشنبه ۲۹ آبان ۱۳۹۳ - 18:26
آریا. ا. صلاحی سپاس جناب دولت آبادی بزرگوار
از آشنایی با شما خوشوقتم...
@};- @};-
احسان ن ارسال در پنجشنبه ۲۹ آبان ۱۳۹۳ - 10:38

متن خوبی بود. بازنشر شد.
سپاس
آریا. ا. صلاحی Members پاسخ به احسان ن ارسال در پنجشنبه ۲۹ آبان ۱۳۹۳ - 18:27
آریا. ا. صلاحی سپاس
نظر لطف شماست...
بزرگواری می کنین...
@};-
هستی مهربان کاربر عضو ارسال در پنجشنبه ۲۹ آبان ۱۳۹۳ - 12:36
هستی مهربان سلام...صداقتی که در این متن بود را دوست داشتم ...@};-
آریا. ا. صلاحی Members پاسخ به هستی مهربان ارسال در پنجشنبه ۲۹ آبان ۱۳۹۳ - 18:27
آریا. ا. صلاحی سلام و سپاس...
نظر لطف شماست....
@};- @};-
زهرابادره ارسال در پنجشنبه ۲۹ آبان ۱۳۹۳ - 13:15
سلام آقای صلاحی عزیز
توی نامه ات به قدری محو شده بودم
که متوجه گذشت زمان نشدم
بیشتر از عالی ،عالي بود
موفق و مانا باشيد @};- @};-
آریا. ا. صلاحی Members پاسخ به زهرابادره ارسال در پنجشنبه ۲۹ آبان ۱۳۹۳ - 18:28
آریا. ا. صلاحی سپاسگزارم خانم بادره گرامی
نظر لطف شماست...
ممنون از حضورتان...
@};- @};-
فرزانه رازي کاربر عضو ارسال در پنجشنبه ۲۹ آبان ۱۳۹۳ - 14:20
فرزانه رازي سلام.
خیلی شیک و تمیز نوشته شده بود...واقعا دوست داشتم...
باید واکنش مخاطبش رو هم دید!والا...
@};- @};- @};- @};- @};- @};- @};-
آریا. ا. صلاحی Members پاسخ به فرزانه رازي ارسال در پنجشنبه ۲۹ آبان ۱۳۹۳ - 18:29
آریا. ا. صلاحی سلام
بی نهایت ممنون از توجهتان...
@};- @};-
سلمان ارژن کاربر عضو ارسال در پنجشنبه ۲۹ آبان ۱۳۹۳ - 15:01
سلمان ارژن باسلام
خوب بود
درد دل بود
خیلی سخت می گیری ...
واقعیات در ان روی سکه است ...
خود گذشتگی ، فهمیدن ، درک کردن ، احساس کردن ، باید ستونی محکم برای تکیه گاه شدن ، احترام گذاشتن ،
مدیریت کردن ، زیر سیبیلی رد کردن ، خوب دیدن ، به موقع اندیشیدن ، کوچک نشمردن ، من نبودن و غیره و غیره ...
شاد باشید ...
آریا. ا. صلاحی Members پاسخ به سلمان ارژن ارسال در پنجشنبه ۲۹ آبان ۱۳۹۳ - 18:30
آریا. ا. صلاحی درود و سپاس از حضورتان....
نصیحت های جالب!
باز هم ممنون... @};- @};-
احمد دولت آبادی کاربر عضو ارسال در پنجشنبه ۲۹ آبان ۱۳۹۳ - 21:06
احمد دولت آبادی دوست عزیز عکستون نشون میده در آینده نویسنده ی خوبی خواهی شد. اهل کجایی؟ و چند تا کتاب چاپ کردی؟
آریا. ا. صلاحی Members پاسخ به احمد دولت آبادی ارسال در پنجشنبه ۲۹ آبان ۱۳۹۳ - 21:20
آریا. ا. صلاحی سلام دوباره
عکسم؟؟!
نظر لطف شماست... :)

دیاری از خراسان رضوی /
کتاب ها: www.aria-salahi.ir/books
کیمیا مرادی کاربر عضو ارسال در پنجشنبه ۲۹ آبان ۱۳۹۳ - 01:16
سلام سلام سلام

امروز که دیدم داستانی گذاشتید بسیار خوشحال شدم جناب
داستان "12" از شما یکی از داستانایی بود که همیشه تو ذهنم هست

در مورد این داستان یا دلنوشته یا نامه... طرز تفکرتون رو دوست داشتم... البته خیلی ها ازین حرفا میزنن... زیاد هم میزنن
ولی فقط میگن!
مرد یا زن... فرقی نمیکنه... فقط حرف میزنن و به عمل که میرسه....

کار قشنگی بود
شاد باشید :)
@};- @};- @};-
آریا. ا. صلاحی Members پاسخ به کیمیا مرادی ارسال در جمعه ۳۰ آبان ۱۳۹۳ - 07:28
آریا. ا. صلاحی سلام خانم مرادی گرامی،
حقیقتاً خوشحالم که می بینم اینطور خوب توی خاطرتون مونده... :)
شما بزرگوارین...
سپاس از حضور
مانا باشید/
@};- @};-
سبحان بامداد کاربر عضو ارسال در جمعه ۳۰ آبان ۱۳۹۳ - 09:42
سبحان بامداد سلام مرد

خوشم اومد . خوب و بااحساس مردونه ...

یه سری چیزا کم نوشتی ... توصیه میکنم قبل خواستگاری این متنو بدی عروس خانوم بخونی دیگه ...مباااارکه:D

شادمان و سلامت و خوشبخت باشی
آریا. ا. صلاحی Members پاسخ به سبحان بامداد ارسال در جمعه ۳۰ آبان ۱۳۹۳ - 10:17
آریا. ا. صلاحی سلام
سپاسگزارم جناب بامداد عزیز...
:)
بله حتما!!
همچنین....
@};- @};-
نعیمه میرزاعلی کاربر عضو ارسال در جمعه ۳۰ آبان ۱۳۹۳ - 12:01
نعیمه میرزاعلی سلام .
بسیار عالی وبا احساس نوشتین .
وجودتان مانا باد .
آریا. ا. صلاحی Members پاسخ به نعیمه میرزاعلی ارسال در جمعه ۳۰ آبان ۱۳۹۳ - 12:27
آریا. ا. صلاحی سلام
نظر لطف شماست بزرگوار...

پایدار باشید...
@};- @};-
کوثرعتابی کاربر عضو ارسال در یکشنبه ۲ آذر ۱۳۹۳ - 20:00
کوثرعتابی عالی بود جناب.......................
احسنت برشمااااااااااااااااااااااااااااااااا
آریا. ا. صلاحی Members پاسخ به کوثرعتابی ارسال در دوشنبه ۳ آذر ۱۳۹۳ - 11:26
آریا. ا. صلاحی سپاس،
نظر لطف شماست
ممنون از حضورتون...
@};-
زهرا سوری کاربر عضو ارسال در دوشنبه ۳ آذر ۱۳۹۳ - 22:18
زهرا سوری سلام آقا
این اولین آشنایی من با قلم شماست و چقدر خوشحالم از این بابت چون روند نوشته و بعضی ترکیب ها و جمله ها واقعا فوق العادست
نکته ی جالبی که هست اینه که دقیقا با این موضوع متنی رو آماده کرده بودم که در روز های آینده روی سایت قرار بدم اما انقدر فضای نوشته ی شما برام متفاوت و زلال بود که حس می کنم حالا حالا ها باید روی متنم کار کنم و از بعد دیگه ای بنویسم.به احترام نوشته ی زیبای شما هم که شده چنین کاریو نمی کنم.قلمت خوش اهل خانواده و نوشتن!@};-
آریا. ا. صلاحی Members پاسخ به زهرا سوری ارسال در پنجشنبه ۶ آذر ۱۳۹۳ - 09:56
آریا. ا. صلاحی سلام
و سپاسگزارم خانم سوری گرامی،
نظر لطف شماست... :)

سپاس از حضور و توجهتون
مانا باشید...
@};-
مرجان عبیات کاربر عضو ارسال در جمعه ۷ آذر ۱۳۹۳ - 23:38
خیلی توپ بود البته توپ بسکتبال نه تنیس خیلی خوشم اومد.باریکــــــــــــــــــــ
آریا. ا. صلاحی Members پاسخ به مرجان عبیات ارسال در یکشنبه ۹ آذر ۱۳۹۳ - 01:59
آریا. ا. صلاحی سلام
خییلی ممنونم از لطفتون...
:)
میشا مهرارا کاربر عضو ارسال در جمعه ۷ آذر ۱۳۹۳ - 23:40
میگم شما چطوری میتونید اینقدر قشنگ بنویسید؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خیلی خوب بود آفلین@};- @};- @};- @};- @};-
آریا. ا. صلاحی Members پاسخ به میشا مهرارا ارسال در یکشنبه ۹ آذر ۱۳۹۳ - 02:01
آریا. ا. صلاحی سلام
بی نهایت ممنون
این نظر لطف شماس...
:)

ارسال نظر

نام کاربری:
کلمه رمز:
نام شما:
ایمیل شما:
آدرس وب:
http://
کد:
:) :( ;) :D :-/ :x :* =(( x-( :-s :(( :)) =)) [-( @};- =D> :-> ~x(