لباس ارزو
... حالا می فهمم ک ان لباس، لباس ارزو بود. فال خیر بود. پیش درامدی بود برای یک اتفاق خوب. لباسی ک قرار بود سرنوشت را توی رودربایستی بیندازد تا ارزویش را براورده کند. عمو ک بلاخره داماد شد، مادربزرگ پیراهن سبز را پوشید و بعد ددوباره گذاشتش توی کمد. انگار خواسته اش را از لباس گرفته بود.
پ.ن: متن بالا بخشی از داستان لباس آرزو نوشته سحر مختاری ست ک در داستان همشهری ویژه نوروز چاپ شده است.